درزندگی جاهای زیادی کم آوردم جاهای زیادی ,زیادی آوردم ولی توی جفتش هرتصمیمی وکه گرفتم
پای تصمیم موندم وتسلیم نشدم به جبرخانواده,حرف مردم,رنگ ولعاب,مدرنیته,وهرچیزی که شایدباعث
شه دست وپام شل بشه.
واین باعث شدکه من کسی باشم که کاری وبخوادانجامش میده وحالارسیدم به جایی که این مرحله هم
سربلندتموم بشه بعدش میتونم دامن گل دارموبپوشم وکف حیاط آفتاب بگیرم,
و علیرضاروشن بخونم وچتری هامومیزون کنم ,وبالاله برم باغ مش ابراهیم که دلم ضعف کرده بگه چشات
خرمای نرسیده است ,موهات خرمای رسیده خودت رطب ممتاز, نزارزندگیت ترشت کنه دختر.
همه ایناکه تموم بشن میان مینویسم بازاررشتم ماهی خریدم ,به آرزوم رسیدم.
خواستم بنویسم ازرقصیدن ماکارونی پروانه ای درآب که به لحظه ای تصمیم گرفتم لازانیابشه وشد,بعدیادم اومد
بهتره فعلا حواسم باشه ثبت نام کنکورشروع شده درست برم که کنکورشاخم نزنه.
یکی ازچیزایی که اصلا نخواستم بفهمم این بودکه کسی که تادوروزقبل جداشدن نه اینستا داشت
نه هیچ چی ,چی شد یکهواین همه چیزدارشددقت کنید بعدازدوروز وبعدیک عدد5رقمی دنبال کننده بماند ,
دوست دخترش که موقع عقدمون اومدگفت باهاش بودم وبعدنیومدبگه چی شد زیره هرچی لایک بزنه هم بماند,
بعدهمه جابگه بهم خیانت کردطلاقش دادموکجای دلم بزارم حالااگربرای اینم جاپیداکردم,دوستموچیکارکنم که
باهاش دوست شده ,کاش حافظ هم مثل فریبابودوقتی میشستی جلوش برات فال بگیره میگفت چندووقت دیگه
حالت به شوددل بدمکن....
رسیدم به مرحله ای توزندگیم که باید ریز ریز جزییات یک روزوبیارم روی کاغذببینم
چقدربه نقشه رسیدن به هدفم نزدیکه وکجازدم توجاده خاکی وروزی ده بار ,باخودم میگم
جاهایی که به کمترازلیاقت درونیم راضی شدم فقط برام نارضایتیش موندفقط.