پرتقال های 25سالگی
پرتقال های مهمان هایی که درعید نیامدن که من کنکوربخوانم وپزشک شوم وجهانی متحول کنم
که بابا پزبدهد جلوی همکارش که دخترم دکتراست ومامان ومامان وای ازمامان که همه جا جاربزند وفلان وبهمان
را ,پوست کردم و برش زدم وروی بخاری دارن خشک میشن ونمیتونین تصورکنین چقدردلچسبه که بارون هم میاد و
من خزیدم زیرپتو وبوی پرتقال چپیده توحلقومم وبعدبه مشاورجان هم گفتم امروزهمه چی خوندم
ولی نگفتم ریاضی نخوندم(بعدازاین میرم میخونم),
نگفتم بهش دوباردلم میخواست گریه کنم برای خودم که باید الان باله روتا نیمه نهایی یادگرفته بودم و
فرانسه روفول تموم کرده بودم ولی زهی خیال باطل که الان باید کنکوربدم ,خواستم بنویسم بدونم
هرچیزی یک وقتی داری باید سعی کنیم هرچیزی وسروقتش انجام بدیم درسته سن یک نمرست بزن تودست بیا وسط
واین چیزا(بقیشو ازایندوبشنوین) ولی وقتی چیزی اززمانش بگذره خیلی چیزای بعدش هم به تناسب اون
به تاخیرمیفته واین فکراحمقانه روامسال ازسرم بیرون میکنم که وقت برای هرکاری هست,
وامسال درآستانه ی دومین سال ازنداشتن تلفن همراه بازهم لبخندبزنم وآرامش هم چنان
درامتداد من جاخوش کند.