این باری شهری که دوستش میدارم

ویزاهم اومد,سه شنبه ساعت 4صبح بلیط پروازفرودگاه امام.

تعطیلم

ازاین حجم منتظربودن وترسیدن ازاینکه کیسه وکیومه پاره نشه ,به رکودرسیدم یعنی حتی حوصله چایی

خوردن هم ندارم چه برسه به چایی ریختن ,صبح تا ظهرها کلاس خیاطی ومیرم وبعدش ناهار خورده خوابیدم

وتا 6یکسره ادامه خواب های شب قبلومیرم و6پامیشم میرم تونت تا 10ویک چندتاکوک وبعدم باز میخوابم

این وسط ها بارون هم میادوهمش حس میکنم جمعه است نمیدونم حامله ها چه جوری اون منتظربودن و

 

ازتاریخ روی برگه تا اتاق عمل تحمل میکنند,نمیدونم چراتاقبل ازاین کسی دلش برام ضعف نمیرفت ,

نمیدونم چرابایدنوبت من اینقدرسفارت تعطیل باشه بازم تا فردا تعطیله .

+اصلانیازی به نظردادن نیست وقتی نظرات بسته است یعنی اینقدرخودتون

رواذیت نکنید, من نه مشاورم نه روانشناسم نه ماما, من نمیدونم چنددرصد حاملگی داره جلوگیری 

طبیعی, یا من نمیدونم لباس زرد وشوهرتون میپسنده یا نارنجی ,من نمیدونم برای سرویس کردن

دهن یک مردبایدچیکارکرد پس ممنون میشم ازمن نپرسید.

چیزهایی که نمیدانی

روزی, من ,استانبول

سرریز

صبح جمعه ای که بابوی سمنو وقورمه سبزی بیدارشم حتما برام خوشبختی سرازیرمیشه.

.

سانسور

حالم بده این تنهاچیزی که میتونم بنویسم.

the beauty inside

نداشتنت سخت تراز تمام سختی هایی که وقتی باهاتم دارم.

متوصلیم

شب های زیادی نوشته های محمدرضا جعفری وتووبلاگ متوصلین به نسرین بارها خوندم  وهربار

فکرکردم کاش میشدتوواقعیت ازاین آدم ها تکثیر کرد.

shorti.blogfa.com

کیان مارک زیرپوش بابا

هندونه های سفیدوشیرین وچسبونیدم گوشه ی سفره ونشستیم 4نفری با زیرپوش سفیدوشلوار4خونه بابا

لم دادیم بهم وعکس گرفتیم,ماتوعکس خوشبختیم چون روزهای تلخ وجوییدیم تف کردیم توزندگی.

23کیلو

منتظربودن چیزه گندیه آخرین بارقبل ازاین دفعه ,یادم نیست کی منتظربودم ولی الان منتظرمو یک قورباغه مرده

توی دلم ماراتون داره ,فکرمیکنم نیادویزام بایدچیکارکنم ,زری میگه احمق نباش اینجوری فکرنکن,دیشب مینا

رفت 4شنبه قبل مریم, من موندم ,بابامیگه پاشو وزنشون کن بیشتراز23نشه ,مامان میگه چراهرچی زنگ میزنم

سفارت جواب نمیدن,خاله زنگ زده سبزی خورشت سبزی برات خشک کردم شده 2کیلو,گندترازمنتظربودن

 اینکه کل زندگیت تو23کیلوجانمیشه نون شیرمال های مامان 4کیلو,برنج هام 5کیلو,میمونه 14کیلو,

کاش میشد یک دونه ازآدم هایی که دوستشون دارمومیتونستم ببرم.

دایی میگه زندگی اون سیب است که بایدبالا پایین بیفته تادرست سرجاش قراربگیره,خیلی بالا وپایین

رفتم فکرکنم بایدسرجاش قراربگیره.

ماراهمه شب نمیبردخواب

1.در26سالگی به این رسیدم که زندگی اونقدرمعادلش پیچیده نیست , برای بدست آوردن

هرچیزی یک سری چیزهاروازدست میدی بایدببینی کاری که میکنی ارزش از دست دادن یک سری چیزهارو داره یانه

2.کلی خیاطی بایدانجام بدم وبادلی خوش وخاطرآرام رفتم بازم پارچه خریدم ودرانبوهی ازاین همه کار

دنبال الگوی دوخت کیسه سبزی میگردم .

3.امیدوارم قبل ازگرونی بلیط ها ویزام بیادحس میکنم معلقم همون جریان روغن توآب نه حل میشه نه پایین میره

4.برادرمیادومن ومیبره به اینکه چقدرزودقراره دوربشیم.

5.فیلم خوب دیدین بگین منم ببینم راستی آذرودیدین؟

6.دلم برای اکرم تنگ شده که ماکارونی بپزه من براش سبزی هاشو پاک کنم ,بعدبشینه روبروم 

بگه قهوه روتاته نخور,داغ نخور,فنجون وبگیره دستش , تهشم بگه  آیندت چراغونیه دختر ,

بگه بمون ته دیگش سیب زمینی که دوست داری .